بده ای دوست شرابی که خدایی است خدایی


نه در او رنج خماری نه در او خوف جدایی

چو دهان نیست مکانش همه اجزاش دهانش


ز زمین نیست نباتش که سمایی است سمایی

ببرد بو خبر آن کس که بود جان مقدس


نبود مرده که کرکس کندش مرده ربایی

به دل طور درآید ز حجر نور برآید


چو شود موسی عمران ارنی گو به سقایی

می لعل رمضانی ز قدح های نهانی


که به هر جات بگیرد تو ندانی که کجایی

رمضان خسته خود را و دهان بسته خود را


تو مپندار کز آن می نکند روح فزایی